روح و فضاى مجازى!
صاحب شجاعى آرشام روى کاناپه سبز لجنى لم داده بود و مشغول دور دور در حدفاصل اینستاگرام و توییتر بود. درهمین بین متوجه شىء عجیبى در سقف شد. شىء عجیب نزدیکتر آمد و گفت:« سلام پسرم. منو مى شناسى؟» آرشام…
صاحب شجاعى
آرشام روى کاناپه سبز لجنى لم داده بود و مشغول دور دور در حدفاصل اینستاگرام و توییتر بود. درهمین بین متوجه شىء عجیبى در سقف شد. شىء عجیب نزدیکتر آمد و گفت:« سلام پسرم. منو مى شناسى؟» آرشام چشم هایشان از حدقه بیرون زده بود و مات و مبهوت به شىء عجیب که مطئمن بود روح است، خیره شده بودند. روح سرگردان جواب داد:« من ارنست همینگوِى هستم. مى دونستم منو نمیشناسى. هرجایى رفتم منو نشناختن. اگه هم مى بینى فارسى حرف مى زنم چون این کار رو فقط یک ایرانى مى تواند برایم انجام بدهد و آن را کامل به من بیاموزد.»
آرشام که متوجه تغییرات گرمى در پایین شلوار خود شده بود، گفت:« چه کارى باید انجام بدهم؟» روح همینگوى که از شدت خوشحالى، گونه هاى اش برف انداخته بود، گفت:« یک اکانت اینستاگرام برایم راه اندازى کن. اخیرا مرده هاى جدید همه از این پدیده شبکه هاى اجتماعى و اینترنت زیاد حرف مى زنند. مى خوام منم امتحان کنم.»
آرشام نفس راحتى کشید و کمى خود را جمع و جور کرد و گفت:« تو که مُردى بابا. به درد تو نمى خوره. ولى به خاطر کتاب پیرمرد و دریا هم که شده برات مى سازم. اسم صفحه ات رو هم مى ذارم ارنى خوشگله١٨٩٩.» روح همینگوى که تعجب کرده بود سوالى نپرسید. آرشام ساختن صفحه را تمام کرده بود و گفت: «حالا باید فیلم از خودت بگیرى و به اشتراک بگذارى تا تعداد فالوورهات بره بالا.» وقتى آرشام دکمه ضبط دوربین را فشار داد، روح همینگوى گفت: «انسان هاى بد همیشه در جایى متوقف خواهند شد!» آرشام ضبط را متوقف کرد و گفت:«بابا «ارنى» اینا چیه مى گى؟ همین چندوقت پیش بود شخصى که اختلاس کرده بود وقتى فهمید لو رفته کمتر از ٣ ساعت از کشور خارج شد. بابا اینارو بگى مردم فحش بارونت مى کنند!» روح همینگوى که کلافه شده بود، گفت:« انسان هاى خوب تحت فشار قرار نمى گیرند. این خوبه؟» آرشام که عصبى شده بود، گفت:« نه نه نه. همین ماه قبل در بروجرد کودکانى که آبنبات مى فروختند رو گرفتند بعد تو این رو بگى فحش بارونت نمى کنند؟ ببین بیا این شعر رو بخون قطعا جواب مى ده: «کفتر کاکل به سر های های /این خبر از من ببر وای وای…» همینگوى که زمانى در تاریک ترین قسمت مغز خود فکر نمى کرد به چنین جایى برسد با ناز و عشوه اى که آرشام آن را به او یاد داده بود، شعر را خواند. در همان دقایق اولیه تعداد فالوررها به بالاى ١٠هزار نفر رسید.
آرشام که از موفقیت خود خوشحال شده بود، گفت:« حالا وقتشه خودتو بزنى به خل و چل بودن! ببین از اینجا به بعد هرکارى بکنى دیگه آزادى. شک نکن هوادارانت ده برابر مى شه. اینجا دیوانه نباشى باید با مطالبى مثل"این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد " و " برف نو برف نو سلام" خودت را بالا بیاورى که شک نکن پشیزى براى دیگران اهمیت ندارد.»
روح همینگوى که گیج شده بود، گفت:« یعنى هرکارى کنم؟» آرشام با اطمنیان خاصى گفت:« آره. براى خودت برقص. جلوى دوربین بگو که درخت هستى. سوسک، شیر، عسل و خربزه رو همراه با تیرامیسو قاطى کن و بخور. به آدم هاى معروف فحش بده. از امیرعباس کچیلک و کسگم حمایت کن. بعد ببین چه مى شه!» روح همینگوى تمام این کارهارا انجام داد. تعداد طرفدارهاى اش به ٧ میلیون رسید. تمام کامنت ها را مى خواند که اکثرشان فحش بود و چندتایى هم تبلیغ پیکان گوجه اى ١٣۵٠ و شیرسمار دست دوم براى استفاده در بازى هاى ورزشى! یک روز که مشغول کامنت خواندن بود متوجه کامنتى خاص شد که نوشته شده بود: «بدبختِ بیچاره برو همونجا بمون با سجاد رضایى فرزنداکبر و استاد باقرى دابسمش انجام بده. با وحیدخزایى برقص و دندون هایت را هم لمینت کن آقاى ارنى مملى! دیگه اینجا نیا. مرسى اَه.
امضا: روح ویلیام فاکنر، فیودور داستایفسکى و آلبر کامو.»