بررسی ریشه های تاریخی و تحولات «سبک زندگی یزدی ها» در گفتگو با حسین مسرت:
«یزدی بودن» داشته ای که قدرش را نمی دانیم!
روزگاری «یزدی بودن» هر دروازه ای را به روی مسافر باز می کرد و کلید حل مشکلات در غربت بود. یزدی ها در طول تاریخ شهره به صفاتی بودند که باعث می شد پای به هر شهر و دیاری که می گذارند مورد وثوق بازاریان و اهالی شهر باشند و به آنها احترام گذاشته شود. برند «یزدی بودن» اما در سالهای اخیر با مخاطراتی روبرو شده و آنطور که اهل مطالعه و آگاهان به تاریخ و پیشینه یزد می گویند «یزدی بودن شاید در آینده ای نزدیک تنها گواه محل تولد یزدی ها باشد و خالی از هر معنی و صفات اخلاقی برجسته گردد.»
هرچند تاکنون کمتر شاهد ریشه یابی آکادمیک و علمی چگونگی شکل گیری صفات بارز اخلاقی و رفتاری در یزد و نقش تحولات اجتماعی و اقتصادی چند دهه اخیر در تغییر سبک زندگی بوده ایم، اما این موضوع اخیرا به عنوان بخشی از یک پایان نامه دانشجویی یاسر خوش سیرت سلیمی بدل شده که این دانش آموخته دوره دکتری در گفتگو با حسین مسرت، نویسنده ، محقق و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ یزد تلاش کرده روند شکل گیری و تغییرات «یزدی بودن» را بررسی کند. آنچه در این شماره و در ادامه می خوانیم بخش نخست از این گفت و گوست. بخش دوم آن در شماره های آینده بشارت یزد به چاپ خواهد رسید.
شما تجربه ای در شناخت محققانه از یزد دارید. لطفاً بفرمایید در بارۀ وجوه مشخّصۀ یزدی ها، آنها را با چه خصوصیاتی باید بشناسیم؟
یزدی ها در ادوار گوناگون تاریخ، آن چنان که در نزد اهل قلم هم آمده و آنچه معروف است، مردمی «مقتصد» بودند. نمی خواهم از این «مقتصد بودن» طرفداری کنم، ولی آنها خسیس نیستند. یکی از شهرهایی که نمی خواهم در اینجا از آن نام ببرم، معروف هستند به اینکه آن ها آدم های خسیسی هستند، امّا یزدی ها مقتصد هستند. یعنی اگر حساب کنید، می بینید، یزدی ها در مسافرت، «پول خرج کن ترین» آدم ها هستند و وقتی که جایی می روند پیش خودشان می گویند: جایی که آمدیم باید بهترین استفاده را از آن بکنیم. ضرب المثل معروفی که وجود دارد که می گوید: «حساب به دینار، بخشش به خروار».
زمانی در تهران دانشجو بودم. یکی از دوستان می گفت: می بینید این تاکسی ها اینجا ایستاده اند، منتظر قطار یزدی ها هستند. پرسیدم: چرا؟ گفت: تنها مسافرانی که می آیند سوار تاکسی می شوند، یزدی ها هستند. همه اشان می آیند سوار تاکسی می شوند. قطار اصفهان و تبریز و فلان جا و فلان جا می آیند. رانندگان تاکسی کاری به آن ها ندارند. منتظر قطار یزدی ها هستند و پیوسته از مسافران می پرسند: قطار یزد آمد؟ مسافران شهرهای دیگر که می آیند بیشترشان سوار اتوبوس، بی آرتی و از این دست می شوند. این هست که یزدی ها مقتصد هستند. به این دلیل مقتصد هستند که قدر چیزی را که دارند را می دانند. شاید (البته این را من جای دیگر هم مطرح کردم) یزدی در طول تاریخ بنیان خودش به این باور رسیده که وقتی آب را حتّی از چاه چهل گز یعنی، چاه چهل متر درآورد، باید قدر این آب را بداند. چون قدر آب را می داند، قدر بقیّۀ داشته های خود را هم می داند. به این دلیل می بینیم که بزرگ ترین ثروتمندان ایران، یزدی هستند. در اهواز، تهران، زاهدان ، مشهد و بمبئی ثروتمندانشان یزدی هستند.
در تهران، شرکت توشیبا که بعدا پارس خرز شد، جهان شهر کرج و مجتمع جهان (که شامل روغن جهان، چای جهان، جهان چیت، پتو بافی جهان و غیره) و بسیاری از شرکت های بزرگ دیگر برای آقای محمّدصادق فاتح یزدی هست. شرکت پلاستی ران، رنگین، فیلکو، هوور متعلق به آقای تقی رسولیان بود که یزدی هست. چای گلستان برای سید محمّد گرامی. بسیاری از شرکت های بزرگ ایران متعلق به ثروتمندان یزدی است. بزرگترین تاجران ایران هم یزدی هستند. به این دلیل که به اصطلاح حالا، این اقتصاد یعنی قدر چیزی را دانستن، برای آنها نهادینه شده است. از جهت اینکه، یکی از ویژگی های این ها، مقتصد بودن است. مقتصد بودن این ها را قانع بار آورده است. چرا؟ برای اینکه وقتی صحبت از یزد می شود، کسی که به یزد نیامده، مثلا وقتی که یک شمالی به یزد نیامده فکر می کند، یزد یک بیابانی هست که شتران در حال رد شدن از آن هستند. ولی نمی دانند، یزد بسیار سرسبز است. یزدی که این آب را با این مشکلات بدان دسترسی پیدا می کند، قانع است. یک از ویژگی های یزدی ها «قانع بودن» است.
چه روحیّه ای در یزدی ها حاکم بود و هست که بر خلاف بسیاری از مناطق خشک کشور که مردم آنجا با انفعال فقط به اندازۀ ظرفیّت آب، سکنی می گزیدند و سرریز جمعیّت شان، آنجا را ترک می کردند. درحالی که جمعیّت یزد بیشتر از میزان آب آن است و بیشتر هم شده. ظرفیّت پشت این روحیّه چیست؟
من این را یک هوشمندی می دانم. خوب طبعاً یک ویژگی ها، رفتارها و کنش هایی وجود دارد که هر شهری را به دلیل کنش غالب مردم، آن را بدان کنش می شناسند. در یزد یک چیزی که غالب است، این هست که با طبیعت ساختند. یعنی می بینند که تلاشی هست. قناتی هست که شصت کیلومتر طول آن است.
چه شد به این تلاش رسیدند. این چه روحیّه ای است که به آن تلاش می رسد؟ می بینیم که در سه نسل، شصت کیلومتر، زمین را می کنند که تا به آب برسند و شاید نوادگان آن نسل به آن آب می رسند.
تازه چقدر آب می دهد. شاید میزان آبش به اندازۀ شیر سماور باشد.
اینکه می فرمایید به اندازۀ شیر سماور آب می دهد. از قدیم این قدر آب می داد یا اکنون این میزان آب می دهد؟
خیلی از قنات ها همین قدر آب می دادند. بعضی جاها بیشتر آب دارند. یزدی ها حتی به همین اندازه از آب هم قانع بودند. در ساری هم آب انبار هست. ولی در کویر، سازوارۀ غالب آب انبار است. از یک آبدان ساده شروع شد تا رسیدیم به آب انبارهایی که می بینیم. نورگیر و بادگیر و امکاناتی به این شکلی دارند که در طول تاریخ ساخته و تکمیل شدند. این مورد دربارۀ یزد در طول تاریخ نهادینه شده است. اصفهان و کاشان هم جای خوبی دارند. چرا بزرگ ترین بازرگانان ایران در تهران یزدی هستند؟ در سال ۱۳۸۲ که کتاب دانشنامۀ مشاهیر یزد را که کار می کردیم، آماری داشتیم که ۵۰۰ پزشک یزدی فقط در تهران هستند. ۲۲ سال یا ۲۴ سال است، بالاترین آمار قبولی کنکور را ما یزدی ها داریم.
این معاصر را داشته باشیم. فعلاً برگردیم به گذشتۀ یزد.
بله. من این ها را که می گویم، جامعه شناس نیستم. تحصیل کردۀ آن هم نیستم و دانش آن را هم ندارم. دارم مصداق ها را می گویم. دستاورد این تحلیل ها را می گویم. برمی گردیم به گذشته. یک زمانی تقریباً سال ۱۳۶۰ بود که با آقای دکتر محمّدحسین پاپلی یزدی بحث سر این بود که چرا برخی شهرها در ایران، تعداد دانشمندانش زیادتر هستند. آقای پاپلی نتوانستند پاسخ قانع کننده ای بدهند. من گفتم: آیا این به دلیل مواد تشکیل دهندۀ خاک آنجا نیست؟ مثلا تعداد دانشمندان و مشاهیر آشتیان از تمام استان مرکزی بیشتر است. یا در خراسان، نیشابور را داریم. استان یزد، میبد را داریم. در مازندران، آمل را داریم. دانشمندان زیادی دارد. مواد فسفر و خاک و املاحی که در آن خاک و آب هست، باعث می شود. این هم می تواند، همچنین چیزی باشد. این «پشتکار، قناعت و سخت کوشی» مردم یزد، این سه تا پدیده در کنار هم، این وضعیّت را به وجود آورده که یزد در طول تاریخ در اقتصاد ایران سرآمد است، من عنوان این وضعیّت را گذاشته ام: «یزد، بندری سرسبز بر ساحل کویر». به ویژه از دورۀ صفویه به این طرف، بار باراندازهای ایران به جای اینکه در بندرهای جنوب، خالی شود، در یزد خالی می شد. انبوه کاروانسراهای یزد به گونه ای بود که بار از سراسر ایران می آمد در یزد و اینجا پخش می شد. ادویه از هند می آمد، در یزد پخش می شد و الی آخر.
تصوّرم این بود که یزد در مسیر تجاری نیست.
آفرین. همه این طوری فکر می کنند. ولی حساب کنید چیزی حدود بیست سی کاروانسرا در یزد بود. چون بارانداز، در خود یزد بود. فلان محصول از فلان جا می آمد، در یزد (برای سراسر کشور) توزیع می شد. برنج از شمال می آمد، در یزد توزیع می شد. ادویه و چای و از این قبیل از هند می آمد، در یزد بین کرمان و شیراز و تهران توزیع می شد.
یزد در واقع یک نوع بنکداری عظیم بود؟
به دلیل وجود تجّار قوی که داشت. شما بهتر از بنده می دانید، هر چیزی یک ضرورتی دارد. (وجود هر چیزی کارکردی دارد). وقتی در یک کوچه، پنج تا کاروانسرا هست و هر کاروانسرایی صد تا حُجره دارد، دلیلی داشته. این تعداد کاروانسرا چون کمبود وجود داشته، ساخته شده است. این ها دلیل بر وجود کارهای تجاری بزرگ در مسیر یزد بوده است. در مسیر ادویه که از هند و بندرعبّاس و شیراز می آمد، یکی از مسیرها بود، شهر یزد در یکی از مسیرهای جانبی ابریشم بود. از سبزوار به طرف یزد، کرمان و بندرعبّاس و غیره.
پس یک پشتوانۀ عظیم تجاری وجود داشت. این پشتوانۀ تجاری قطعاً با خودش صنعت از جاهای دیگر می آورد و با خودش تکنولوژی و دانش می آورد و در یزد متمرکز می کند.
اگر شما می بینید در دورۀ پهلوی اوّل به ویژه از سال ۱۳۱۲ ش (که پیش از آن در هر خانه ای در یزد یک کارگاه شهربافی وجود داشت) نخستین کارخانۀ نساجی به نام اقبال و سپس در سال ۱۳۱۴ ش دومین کارخانۀ نساجی درخشان و هراتی و بقیّه به تدریج ساخته شدند و در آن زمان، یزد قطب نساجی کشور بود. مردم آن چنان قدرتی داشتند که ابریشم از استرآباد به یزد می آمد و بافته می شد. شما می دانید بهترین حنای جهان برای یزد است. هیچ مادّه ای از آن هم برای یزد نیست. جایی در یزد داریم به نام کوچۀ مازاری ها. اکنون بیست تا مازاری آنجا هست. چهل تا بود که الان شده بیست تا. مازاری یعنی حناسابی. منتها ادویه و زردچوبه و غیر آن را هم آسیاب می کنند. برگ حنا و تخم آن از بم و نرماشیر می آید. بار کامیون می شود به اینجا می آید. تبدیل به حنا می شود و به آذربایجان، روسیه، تایلند و ایتالیا صادر می شود. این قدرت هوشمندی و اقتصادی است. بمی ها و نرماشیری این حرف را می زنند که: چرا خود ما نمی توانیم آن را عمل بیاوریم در حالی که تخمش و برگش مال ماست. چرا ما نمی توانیم؟ ولی فرآوری اش را یزدی ها انجام می دهند. قرن هاست یزدی ها دارند این کار را انجام می دهند.
یک مقدار جلو بیاییم. از دورۀ آغاز به کار کارخانۀ اقبال به بعد مد نظرمان هست. می خواهیم ببینیم چقدر تصدیق می فرمایید نسلی که از دورۀ رضاشاه به بعد یا یک کم قبل از آن به وجود آمد، افرادی را برای دانش اندوزی فرستادند که بروند خارج از کشور و دانش و تکنولوژی را به یزد بیاورند. فرزندان خودشان یا یک سری افراد را با هزینۀ شخصی بورس می کردند. آیا شما این ها را جدّی می گیرید یا در حاشیه بودند؟
برای پاسخ به این پرسش حتما باید جلد نخست کتاب «شازده حمّام» اثر آقای دکتر پاپلی یزدی را بخوانید. آنجا توضیح می دهد که چگونه یزد از یک شهر مانوفاکتور به یک شهر نیمه کارگری و صنعتی تبدیل می شود. چطور یزد پوست اندازی می کند و تبدیل به یک شهر کارگری (صنعتی) می شود. دکتر پاپلی که یک جغرافیادان است، از دید جامعه شناسی خود استفاده می کند و خیلی دقیق توضیح می دهد. وقتی که استاد غلام صنعتی از یزد بلند می شود به انگلستان یا آلمان (دقیق یادم نیست به شرح حالش نگاه کنید) می رود و دستگاه هایی می آورد و خودش آن ها را پیاده می کند. کارخانه هایی که می آمد، دستگاه هایی که می آمد. کارخانۀ جنوب، اقبال، هراتی، یزد باف، همه این ها انگلیسی بودند. خوب برخی از این ها را مهندسان انگلیسی راه اندازی می کردند. ولی نگه داری آنها نیاز به یکی دو تا وردست کار بلد داشت که یزدی بودند. بعدا یک تعدادی را آموزش می فرستادند. استاد غلام صنعتی سوادی نداشت. این ها در طول زمان به این نتیجه رسیدند که برای کارخانه ای که دو هزارتا دستگاه دارد، یک نفر کاردان باید داشته باشد. یک نفر نیروی بومی باید داشته باشد. بنابراین با هزینۀ خودشان یک نفر را به خارج می فرستادند. ضمن اینکه ثروتمندان یزد و کسانی که پول داشتند، تعدادی یزدی را می فرستادند.
منظورم فرستادن افراد فقط در بحث کارخانه نیست. مثال عرض می کنم. شاید جامعه شناسی ربطی به کارخانه نداشته باشد. می خواهم بدانم این گرایش عمومی بود تا افرادی بفرستند به خارج یا اینکه خاص بود. مثلاً اقبال پنج نفر را می فرستاد و بر می گشتند. پنج تا اینجا چهار تا آنجا جمعاً می شود بیست، سی نفر. یا اینکه یک جریان گسترده و وسیع تر بود؟
یک جریان قوی که به تحوّل آموزش یزد بسیار کمک کرد، وجود زردشتیان بود. یزد مأمن و پایگاهی برای زردشتیان در موقع تاخت و تاز اعراب به ایران بود. (کم کم مسلمانان فزونی گرفتند) زردشتیان که در اقلیّت هم بودند، در پناه اسلام بودند. زردشتیان یا باید مسلمان می شدند یا جزیه پرداخت می کردند. عدّه ای از زردشتیان جزیه پرداخت کردند. عده ای هم کم کم سمت هند کوچ کردند. آن مهاجران در هند معروف به پارسیان شدند و بعداً پشتیبانی مالی از هم وطنان و هم کیشان خودشان را در ایران بر عهده گرفتند. در دوران قاجار یا پهلوی اوّل شهرهای یزد، کرمان، رضاییه و اهواز، شهرهای زردشتی نشین ایران بودند. بعدا چون تهران مرکزیّتی پیدا کرد، به تهران کوچ کردند. مشهد هم زردشتی داشت.
نخستین دبیرستان یزد به نام کیخسروی پشت آتشکده در سال ۱۲۶۸ ش ساخته می شود و سپس آموزشگاه و مجموعۀ مارکار در سال ۱۳۱۲ ش توسط جی دوسابائی مارکار، زردشتی ایرانی تبار مقیم هند تأسیس شد. دبیرستان، دبستان، پذیرشگاه (جایی شبیه مهمانسرا)، کتابخانه، پرورشگاه و میدان مارکار با هزینۀ شخصی او در سال ۱۳۱۲ ش ساخته شد. بعد از آن دبیرستان دولتی ایرانشهر ساخته شد. کیخسرو مهربان و مارکار، آموزگاران و دبیران را از هند به ایران فرستادند. به ویژه معلمان زبان انگلیسی. دانش آموزان این مدرسه از هر دو گروه زردشتی و مسلمان بودند. برخلاف مسلمانان که تنگ نظری داشتند، آن ها به هر دو گروه می گفتند که می توانید بیایید. تبلیغی در کار نبود (درس ها جنبۀ تبلیغی دینی نداشت). هندسه، ریاضیات، علوم، جغرافیا و غیره. این رابطۀ بده بستان بین هندی و یزدی ها، سالیان سال برقرار بود. نخبگان آن ها (فارغ التحصیلان این مدرسه ها) به هند می رفتند و ادامۀ تحصیل می دادند. ایندیرا گاندی یک رابطه ای خوب با ایرانی ها داشت. همسر ایندیرا گاندی، یعنی فیروز گاندی (پدر راجیو گاندی)، یک زردشتی (پارسی) ایرانی تبار بود. این قدر این ها نفوذ داشتند. بنگاه های بزرگی که در هند داشتند و دارند بدان واسطه پشتیبانی مالی می کردند.
یک فرضیّه دارم. می خواهم ببینم، شما این فرضیّه را چقدر تأیید یا رد می کنید. منطق بازار دنبال کسب سود به هر طریق است. این جمع آوری سود و سرمایه بسیاری از کشورها و استان ها و حتی همین الان با یک سری رندی های خاص همراه است. یزد و یزدی ها در بازار، رندی های خودشان را کنار گذاشتند. وقتی رندی در بازار کمتر وجود داشته باشد، این اخلاق به سایر بخش های جامعه خودش را تسرّی می دهد. یعنی دوز و کلک بازی خودش را به سایر بخش های جامعه تسرّی نمی دهد. همچنین می گویند در کنار بازارهای یزد، یک سری حوزه های علمیه وجود داشت که آنجا این بازاری ها، المکاسب و روش های اخلاقی کسب حلال را آموزش می گرفتند. به خاطر رعایت اخلاق دربازار، دیگر بخش های جامعه هم سلامت اخلاق حفظ می شدند، شما چقدر با این فرضیه موافقید؟
دقیقاً همین طوری بود و تا سی چهل سال پیش هم وجود داشت. در سال های بعد تغییراتی به وجود آمد. همین آقای رسولیان که از تجّار مؤمن یزد بود، درس های حوزوی را هم خوانده بود. آن ها آدم های دینداری بودند و یک ویژگی که یزدی ها در همه جای ایران به آن معروف هستند، جنبۀ درستکاری و امین بودن مردم یزد است. یعنی این طور بود که سالیان سال به ویژه در دورۀ پهلوی، چک و سفته مطرح شد، وقتی که بازرگان و کسبۀ یزدی به تهران می رفتند و هنگام پرداخت هزینه می گفتند: ما یزدی هستیم، طرف های تهرانی می گفتند: برو یزد و پول را بفرست. یعنی این جو حاکم بود. وقتی یک یزدی می گفت: پولی یا چکی همراهم نیست، وقتی از لهجۀ طرف می فهمیدند یزدی است، حتی اگر برای روستاهای یزد بود، می گفتند: برگرد یزد و از آنجا پول را بفرست. در حالی که به خریداران شهرهای دیگر می گفتند: حساب کن (پرداخت کن) و بعد برو.
بگذارید یک خاطره بگویم. خانم من یزدی نیست. برادر خانمم می گفت: رفتم قالی و پشم و از این چیزها از بازار یزد خریدم. متوجّه شدم که پول به همراهم نیست. به صاحب مغازه گفتم: این جنس ها اینجا باشد، فردا می آیم حساب می کنم و برمی دارم. صاحب مغازه گفت: برو بعداً پول را بیاور. گفتم: شما که مرا نمی شناسی. گفت: من تو را می شناسم و می دانم که بعداً پول را می آوری. این طور چیزی بود. متأسّفانه در این سی چهل سال اخیر با آمدن مهاجرانی از جاهای دیگر ایران از جمله برخی روستاهای یزد، این روحیۀ اعتماد کم رنگ شده. به خصوص جنبه های کلاه برداری و غِش در معامله متأسّفانه زیاد شده است. دکتر پاپلی یزدی تعریف می کرد: (صحبت از شصت سال پیش است) «من جوان بودم. رفتم بازار تهران خرید کنم. ایستاده بودم، خرید کنم، دزدی از مغازه چیزی برداشت و فرار کرد. فروشنده رو به من کرد که دم مغازه اش ایستاده بودم و مغازه را به من سپرد و به سمت دزد دوید و به تعقیب او پرداخت و بعد از نیم ساعت برگشت. به او گفتم: مغازه را که به من سپردی، دخل مغازه اینجا بود، چطور اعتماد کردی؟ گفت: فهمیدم تو یزدی هستی و اهل این کارها نیستی. به اصطلاح این برند یزدی بودن، درست کاری و درست کرداری در همۀ بازار بود» و این را من به دفعات از افراد شنیده بودم.
نمونۀ یکی از بارزترین و سالم ترین این روحیّه در شخصی بود به نام آقا سید حسن کرباسی (کتابی به نام «حُسن حَسن»، در مورد زندگانی آقا سید حسن کرباسی نوشته شده است) او روحانی نبود، بازاری بود و بازاری معتمدی بود که خیلی ها قبولش داشتند. صبح، مثلاً ساعت یازده، یک دفعه مغازه اش را می بست و می رفت. ازش می پرسیدند: حاجی کجا می روی؟ می گفت: من به اندازۀ امروزم فروش کردم. بقیّۀ مغازه دارها هم باید کسب کنند. یا اینکه مشتری می رفت دم مغازه اش، می گفت: برو از آن مغازه (همکارش) خرید کن. این روحیّه در یزد حاکم بود. به همین دلیل رشد کردند. این آقای رسولیان با همین روحیّه بود. صاحب هفت تا از بزرگ ترین شرکت های ایران شد. شرکت رنگین، پلاستیران، یزدباف، هوور و چند شرکت دیگر در تهران و یزد. دنبال حلال بودند. با کار و لقمۀ حلال به اینجاها می رسید. نظر شما درست است. در بازار بودند و اهالی بازار ارتباط خوبی با حوزۀ علمیّه داشتند.
آیا یکی از روش های معتمد سازی بازار بود؟ طرف معتمد محل می شد و می خواست کسب سرمایۀ اجتماعی کند و خودش را به دیگران تثبیت کند که من آدم مطمئنی هستم. آیا این عامدانه بود؟
هیچ کدام. در این جور موارد که خودشان را تثبیت کنند نبود و عامدانه نبود.تثبیت می شدند. یا ناخودآگاه اتفاق می افتاد. طرف می خواسته برود حج، یک سال طول می کشید. زن و بچه و دارایی خودش را به این امین (معتمد محل) می سپرده است. به او می گفت: تا من بروم برگردم، اختیار خانواده ام با تو باشد. توی این کاسبی که می کرد، سهم درآمدش را به زن و بچۀ او می داد. یک داستان جالبی هست برای شما بگویم. این داستان واقعی هست. این داستان را بگویم شما کلّ مصاحبه اتان را می بندید. اردشیر عینکی، با یک مسلمان شریک بود. اردشیر یک زردشتی بود (نام های زردشتی در یزد نام های خاص است. مانند شهرهای دیگر ایران نیست که مسلمان هم نامش جمشید باشد. در یزد نام هایی مانند جمشید برای زردشتی ها بود). اردشیر به دلیل داشتن عینک که در آن موقع هرکس نداشت، به این نام، معروف شده بود. شریک اردشیر که مسلمان بود می خواست به حج برود و در آن زمان برخی مواقع به سلامت از سفر حج برنمی گشتند چون چندین ماه طول می کشید. از این رو زن و بچه و آن اموال شراکتی اش را در اختیار شریک زردشتی اش گذاشت و قرار گذاشتند که از سهم مسلمان، خرج زن و بچه اش تأمین شود. در کتاب پیوسته در تکاپو (زندگی نامۀ تقی رسولیان) این مطلب را از گفتۀ اقای علی اکبر شیرسلیمیان نوشته ام.
این شریک مسلمان، اتفاقا در حج فوت می کند و همانجا هم دفنش می کنند. این مسلمان، پسر کوچکی داشت. اردشیر مخارج او را می پرداخت، پسر را به مدرسه می فرستد. دامادش می کند و زمانی که مطمئن می شود که آن پسر به مرحله ای رسیده که می تواند روی پای خود بایستد، می رود پیش آقای مدرّس لب خندقی که بزرگ ترین مرجع مسلمانان یزد بود و برای او کلّ داستان را تعریف می کند. آقای مدرسی به او می گوید که تو اردشیر عینکی نیستی. تو اردشیر امانت هستی. بعد از آن دیدار، نام فامیلی اش را اردشیر امانت می گذارد. این اردشیر بعدها کلّ زمین های چند هکتاری گورستان خلد برین یزد را اهدا می کند. خانواده های امانت مانند جمشید و غیره، سرمایه داران معروف یزد همۀ این ها، پسرهای آن اردشیر عینکی هستند. اردشیر امانت، نمایندۀ این روحیه در یزد هست.
آیا یک روند منطقی برای مسلمانان وجود داشته است که از طیّ طریقی آگاهانه و عامدانه بخواهند در حال طیّ مدارج با یادگیری حرفۀ پدری و یا غیر پدری و یاد گرفتن علوم حوزوی مثل المکاسب بخواهند تبدیل به آدم معتمد محل شوند؟
خیر. من این فرضیّۀ شما را قبول ندارم. قضیّۀ مسمّا را شنیده اید. طرف اسمش را می گذارد: حسین. که مثل حسین بشود. اسمش را می گذارند فلان، اسمش مسمّا می شود. در طول تاریخ، این نام در یزد بوده است. یزد از «ایزد» گرفته شده یا از فرشته ای به نام «یَزِت» گرفته شده است. چه بعدها که به دارالعباده ملقب شد. دارالعباده هم به این شکل بوده که حاکم سلجوقی که حاکم دیلمی را برکنار می کند. حاکم دیلمی می گوید: یک جایی من را بفرستید که به عبادت مشغول شوم. حاکم سلجوقی می گوید: مردم یزد مردم خداجویی هستند. برو یزد که یزد بشود دارالعباد تو. یزد بعد از آن ملقب می شود به دارالعباده. در طول تاریخ هم یزد دارالعباده بود. کاری به اکنون ندارم.
یزد را می شود به دو دوره مختلف تقسیم کرد. یزد چندین هزار ساله و یزد چهل و پنجاه سال اخیر. یعنی تمام آن داشته ها و باورها که دارد رنگ می بازد. البته بازاری های قدیم همچنان و به همان صورت نسل گذشته هستند. نسل جدید که آمد، می خواهد کلاه سرت بگذارد. می خواهد کلاه بردارد. این گویا از مشخّصات برخی از نسل های جدید است.