کلاغ ها پاییز را قار می زنند

پاییز سردار قابلی است چرا که اولین آشوب را بر قلب آدم ها می نشاند و اتاق فرمان تپیدن، بازیچه دست او می شود و داستان همیشگی خواستن در پیچ و تاب سرگردانی معلق می ماند، آنچنان که رفته پشیمان و مانده شوق رفتن میگیرد و رازهای نگو، نگوتر می شوند. این حجم از خواستن در عین نداشتن تنها شاهکار خزانی است که حتی در خود عزمی برای ثبات نمی بیند، دلش که بگیرد آسمان را تنگ می کند و حالش که ساز می شود هزار دلیل برای زندگی رو می کند، سردی صبح و داغی ظهر از نشانه های تشویش پاییز است.

خزان تیر خلاصش را برای لحظه ی گرگ و میشی غروب ها کنار می گذارد درست همانجا که سپهر می شکافد و تلنباری از دلتنگی را بر سر ساکنین زمین می پاشد. قناری های عاشق خود را به در و دیوار قفس می کوبند و بوته های نرگس در انتظار رسیدن به تماشای رقص گل های داوودی می نشینند، کلاغ ها پاییز را جانانه قار می زنند و در دنیای فراموشی ها، در آغوش کشیدن تنها نسخه ی درمان آدم ها میشود.

پاییز طعم آرزوهای نرسیده می دهد و بوی غریبی از یک آشنای دور، مثل عطر و عکسی که زورش به همه ی “کوچه علی چپ زدن ها” می رسد و درونت را چنان هم می زند که مجال گریختن نمی ماند.

درخت در آیینه آب، رنگ باختنش را می بیند و برگ ها در این هیجان رنگارنگ هر کدام رنگی می گیرند. بهانه جویان حرفی تازه دارند، یکی دل به رفتن و دیگری عاشق پاییز شده است، سبزی درخت رو به افول است و هیچکس جز او  این را نمی فهمد چرا که دلتنگی از جایی شروع می شود که لحظه ی وداعی رسیده باشد.

این روزها خاورمیانه بوی خون می دهد، مشام دنیا پر شده از آشوب های تکراری، غروب هایی با ترس بمباران و شب هایی با بیم لرزیدن زمین ساکنینش را آواره کرده است، انگار خاک خاورمیانه تحمل این حجم از زندگی را ندارد، بسیاری از جان ها به پایان پاییز نمی رسند و آنهایی که برسند دیگر آدم های سابق نمی شوند، چقدر امسال پاییز فرق دارد.

دیدگاهتان را بنویسید