نیک آیینِ نیک سرشت
مهربان بود و صمیمی، همیشه تکیهکلامهایی نغز و زیبا و طنزگونه در آستین داشت که خاصّ خودش بود، بیگمان اگر وارد عرصۀ طنزنویسی هم شده بود، برای خودش صاحب سبک بود. کمتر وقتی بود که در کنارش بنشینی و شادمان نباشی، بهرغم آنکه دلی پردرد داشت و رنجهایی دشوار بر پشت و ناگفتههایی در سینه، چند سالی بود که بانویش، همسر روزهای سخت زندگیاش را که عاشقانه دوستش میداشت، ازدستداده بود.
مهربان بود و صمیمی، همیشه تکیهکلامهایی نغز و زیبا و طنزگونه در آستین داشت که خاصّ خودش بود، بیگمان اگر وارد عرصۀ طنزنویسی هم شده بود، برای خودش صاحب سبک بود. کمتر وقتی بود که در کنارش بنشینی و شادمان نباشی، بهرغم آنکه دلی پردرد داشت و رنجهایی دشوار بر پشت و ناگفتههایی در سینه، چند سالی بود که بانویش، همسر روزهای سخت زندگیاش را که عاشقانه دوستش میداشت، ازدستداده بود.
بیش از سی سال که او را میشناسم؛ از زمانی که در تالار محراب، در نمایش عروسکی به کارگردانی عبّاس ملازینلی، دکوری شاد و فرحبخش را طرّاحی کرده بود. از زمانی که او را واسطه کردم تا با استاد علی، پدر هنرمندش که در کار چاپ و حروفچینی دستی بود، اطلاعاتی از این صنعت در یزد به من بدهد. از زمانی که به کتابخانۀ وزیری میآمد و پای صحبتهای استاد محمود رهبران، استاد خوشنویس مینشست. از زمانی که در بنیاد شهید یزد، نگارههای جنگاوران میهن را بر درودیوار شهر و بوم نقاشی میکرد. از زمانی که به همراهی استاد مهدی آذر یزدی، بینندۀ کارهای زیبای چهرهپردازی او در نمایش شعر قند و عسل بر اساس داستانی از آذر یزدی بودیم.
از زمانی که در سال ۱۳۸۶ طرح جلد و درون کتاب «بستان نیاز و گلستان» مرا به پایان برد و سپس در سال ۱۳۸۶ به سفارش من با هنرمندی تمام، طرح جلد کتاب «قصّههای ساده» اثر استاد مهدی آذر یزدی بر روی کاغذ آورد، از زمانی که در تیرماه گرم و آتشبار ۱۳۸۸ پسر هنرمندم نیما را که چون او در کار نمایش بود، ازدستدادم و او دلداریام داد و هنرمندانه سنگ آرامگاهش را طرّاحی و آماده کرد؛ و از زمانی که در سال ۱۳۹۶ یکی زیباترین و ماندگارترین طرح جلد کتابهایم را با نام «بادیۀ عشق» هنرمندانه آراست.
در همۀ این سالها او را میشناختم. آخرین بار در جشن رونمایی کتاب «جک، جوک و جوکر» اثر دکتر مجید جوادیان زاده دیدمش و چند عکسی به یادگار گرفتم، تکیده شده بود، ولی به روی خود نمیآورد و همان طنزهای همیشگی را میگفت و چه میدانستم که این واپسین دیدار است. سالهاست ما با دوستان خود دیدار میکنیم و هر بار افسوس میخوریم که: ایوای، آن واپسین دیدار بود؟
علی محمّد (حیدر) نیکآیین بهراستی هنرمند بود. دستی در نقاشی داشت؛ گرافیست خوبی بود؛ در عرصۀ نمایش، کارهایی ماندگار به یادگار از او برجایمانده است؛ طرّاح جلد کتاب هم بود؛ دستی هم در هنر خوشنویسی داشت؛ در کار حجم سازی، وکیوم سازی، مجسّمه سازی، عروسک سازی، گریم و چهرهپردازی بهتماممعنا چیرهدست بود، فنون چاپ و سیلک و غیره را از پدر به یاد گرفته بود. در هر هنری او سررشتهای داشت؛ ولی والاترین هنرش به نظر من، هنر مردمداری و انسانیت او بود، همه دوستش داشتند، از هر گروه فکری و عقیدهای که بودند، دوستش داشتند. نزد همهکس محبوب بود و محبوب بودن نزد همه، کم هنری نیست. هرگز دلی را نیازرد و به نیکنامی و خوشنامی راهی سرایی دیگر شد. یادش همیشه زنده است، زیرا گفتهاند: «زنده و جاوید ماند، هر که نکونام زیست».