نقدی بر «قهرمان» آخرین ساخته اصغر فرهادی:

قهرمانی ابله در اجتماعی پارانوئید

سید مجتبی حسینی فیلمساز یزدی در نقد فیلم سینمایی «قهرمان» آخرین ساخته اصغر فرهادی نوشت: قهرمان، بر خلاف سایر آثار فرهادی از بسط شخصیت و منطق دراماتیک دقیقی برخوردار نیست.


صائب دو چیز می‌شکند قدر شعر را
تحسین ناشناس و سکوت سخن‌شناس
بسیاری اصغر فرهادی را استاد مسلم مهندسی درام و تعلیق در سینمای مدرن ایران بر می شمارند. کارگردانی که از اوایل دهه هشتاد با ساخت فیلم های شهر زیبا و چهارشنبه سوری در سینمای ایران خوش درخشید و سپس با ساخت درباره الی و جدایی نادر از سیمین به فیلمسازی مولف و صاحب سبک در سطح بین الملل خودش را مطرح ساخت. و این گونه بود که طی کمتر از دو دهه، فرهادی به چنان محبوبیت و معروفیتی نزد منتقدان و اقشار مختلف مردم دست یافت که به عنوان نسل سوم موج نوی سینمای ایران به الگویی برای اغلب فیلمسازان ایرانی تبدیل شد و البته با کسب دو جایزه اسکار و جوایز متعدد برلین، کن، گلدن گلوب و … ، سطح انتظارات را از خودش و فیلم هایش به شدت بالا برد. او هر بار با خلق رئالیسمی اجتماعی که ارزش های اخلاقی را در بستر یک جامعه ی به شدت آشوب ناک و مصیبت زده استادانه به چالش می کشد، توانست داستان تازه ای را عرضه کند که از منشاء یک اثر پروانه ای با روابط علی و معلولی به فاجعه ای تمام عیار منجر شود. فاجعه ای که قضاوت و گره گشایی را برای شخصیت های بدرستی پرداخت شده در فیلم و همچنین مخاطبین غیر ممکن ساخته و با پایانی باز و دراماتیک بر تفکر نسبیت و عدم اطمینان در قرن معاصر صحه می گذارد.

اما قهرمان، بر خلاف سایر آثار فرهادی از بسط شخصیت و منطق دراماتیک دقیقی برخوردار نیست. آن چه پیشتر به عنوان مهارتی مثال زدنی در فیلم های او مشهود بود پرداخت شخصیت هایی به غایت روشن و پرکنتراست با شناسنامه و نیازی مشخص که بدرستی در منطق روایی قصه ایفای نقش می کردند. شخصیت هایی که در عین درماندگی، کنش‌مند و باهوش بودند و فکری که به ذهنشان در باز کردن گره های داستان خطور می کرد کاملا به جا و باورپذیر بود. از بحث و جدل زوج های جوانی که مانده بودند چگونه شانه از زیر بار مسئولیت غرق شدن الی در دریا خالی کنند بگیر تا التماس زن پریشان و بیمارگونه چهارشنبه سوری که می خواست از شوهرش در رابطه با ارتباط پنهان با زن همسایه اعتراف بگیرد. این جا ولی رحیم با بازی امیر جدیدی که یک زندانی بدهکار مالی است و با تحویل کیف پولی به صاحبش به قهرمانی برای مردم شهر تبدیل شده از همان ابتدا خودش و اطرافیانش چنان ساده لوحانه رفتار کرده و در گره های ایجاد شده تصمیمات ابلهانه می گیرند که گاهی شعور مخاطب را هم زیر سوال می برند. شاید اگر این تصمیمات بچه گانه و اشتباه به شکل فردی پیش می رفت میشد به نوع شخصیت پردازی کاراکتر اصلی که بدلی ناشیانه از پرنس میشکین رمان ابله داستایوفسکی هست آن را نسبت داد. خوش بینی و صداقت افراطی، خط خوش داشتن و علاقه مندی همزمان به چندین زن، از ویژگی های مشترک این دو شخصیت است. با این تفاوت که رحیم، مانند پرنس میشکین بیماری صرع ندارد و آدم های اطرافش نیز به اندازه خودش ابله و دارای رفتارهای غیر معقول هستند. جایگزینی نامزد مخفی رحیم که قرار است به زودی همسرش شود به عنوان صاحب اصلی کیف گمشده و معرفی او به مسئول استخدام فرمانداری، نمونه ی بارز این بلاهت است که با همفکری و همراهی برخی از اطرافیان و دلسوزان رحیم انجام می گیرد. آخر کدام فرد عاقلی همسر آینده اش را به عنوان یک زن شاهد ناشناس به همکاران اداری خودش معرفی می کند!؟ باگ بزرگی در فیلمنامه که نادیده گرفتن دفترچه بیمه ی جامانده ی فرد متجاوز و فراری در فیلم فروشنده را به نوعی تداعی می کند.

خطایی که شاید در بسیاری از آثار سینمایی دیگر نیز رخ داده و شاید در موردش سخت گیری صورت نگیرد اما قبلا هم گفته شد انتظارات ما از فرهادی به عنوان استاد مسلم پردازش درام بیشتر از سایرین بوده و هست. از کارگردانی که فقط به واسطه ی اختلاف نظر بر سر دو یا سه طبقه بودن یک آپارتمان برای بالا بردن پیانو و درخواست اضافه پرداخت باربران، درام درخشان جدایی نادر از سیمین را خلق کرده است، انتظار نمی رود که این گونه ساده انگارانه چرخش های داستانی غیر قابل قبول ایجاد کند. اگر در سکانس آغازین جدایی نادر از سیمین بر روی بالا بردن پیانو از پله ها تاکید می شود کارکرد دارماتیک آن به هوشمندانه ترین شکل ممکن در ادامه داستان برای مخاطب معلوم می شود اما دلیل آن صحنه های طولانی بالا رفتن رحیم از پله های مقبره ی شاهان هخامنشی و نقش رستم چیست؟ اگر برداشت مفهومی فراز و فرود اعتبار پادشاهان و قهرمانان ملت مد نظر کارگردان بوده است باید گفت اصلا در قصه به خوبی تنیده نشده و به عنوان یک تیتراژ الحاقی کاملا در ادامه ی فیلم به فراموشی سپرده می شود؛ و این سوالی است که تا انتهای فیلم پاسخی برایش وجود ندارد: شیراز کجای قصه ی قهرمان ایستاده است؟ چه ویژگی خاصی در این شهر کهن و اجتماع از تاریخ و تمدن گسیخته اش وجود داشته که بر درام داستان تاثیرگذار باشد؟ زندان شیراز که به نظر چندان هم جای بدی نیست و برخلاف اظهار نظر یکی از زندانیان، آن چه می بینیم نشان از ارتباط نزدیک و دوستانه بین زندانیانی آرام و سربراه با زندان بانانی بی تکلف، کارمند گونه و البته ابله دارد. حالا گیریم آن میان یکی از زندانیان خودش را کشته باشد. خودکشی امری است که گاه ریشه در مسائل روانی و شخصی دارد و می تواند ارتباطی با شرایط و امکانات پیرامون نداشته باشد. اگر دلتنگی فرزند و نامزد (دوست دختر) را برای رحیم فاکتور بگیریم، چندان دلیلی برای به آب و آتش زدن به منظور خارج شدن از زندانی به این آرامی و ورود به فضای آزاد شهری که چیزی از رفاه و امکاناتش جز کوچه و خیابانی معمولی نمی بینیم وجود ندارد. اصلا بر خلاف اغلب آثار فرهادی که بحث مرگ و زندگی نفس مخاطب را در سینه حبس می کرد این بار با تعلیق چندانی برای قهرمان ابله قصه که نامزدی ابله تر از خودش دارد مواجه نیستیم. نامزدی که بر خلاف ناستازیا در رمان ابله داستایوفسکی که می توانست چندین مرد را با مکر زنانه اش اسیر عشق خود کند جز شوهری یک لا قبا چیزی از خدا نمی خواهد. حالا چه این شوهر مجرمی زندانی باشد چه قهرمانی مثال زدنی در رسانه ها و مطبوعات. حتی اگر مرد مورد علاقه اش بچه دار باشد و از دهانش در برود که هنوز بابت از دست رفتن همسر سابقش متاسف است باز او این مرد را تمام دلخوشی زندگی اش می داند و حاضر است به دست و پای این و آن بیفتد تا او را از مخمصه ای که درش افتاده به هر قیمتی که هست نجات بدهد.

و باز باید به این نکته اشاره کرد که این مخمصه چندان اتفاق مهم و تراژیکی نیست. شاهزاده ای دانا از اصل و نسب نیفتاده که بی آبرویی اش شهری را به هم بریزد. یک عوام ساده لوح، ورشکسته و زندانی چند روزی به احترام و اعتباری که تصورش را هم نداشته رسیده و دوباره از دستش داده. نهایت به سیم آخر زدنش هم این است که چند دقیقه ای با یکی دست به یقه شود و تمام. هر چقدر هم که حقش را تضییع شده بداند باز مانند گوسفندی مطیع و سربراه با پای خودش به محل اسارتش باز می گردد. در کمال تاسف چنین نگاه عوام زده، تیپیکال و به دور از پیچیدگی های عمیق شخصیتی تقریبا در تمام کاراکترهای فیلم وجود دارد. از اعضای موسسه خیریه، زندان بانان، باجناق طلبکار و اعضای خانواده ی خواهر و نامزد گرفته تا زن ناشناس و کیف گم کرده که برای نجات جان همسرش از حکم اعدام به دنبال مخفی ساختن هویت و جور کردن پول است همه و همه در حد پیشبرد داستانی بدون چفت و بست محکم به ایفای نقش می پردازند و انگیزشی برای همذات پنداری در مخاطب بر نمی انگیزند. در این میان تنها سکوت و نگاه های معنا دار شخصیت نازنین است که آن هم با روشن شدن دلیل نفرتش از رحیم که به از دست رفتن پول پس انداز جهزیه اش بر می گردد در حد انگیزشی عوامانه تنزل پیدا می کند.

از طرفی ساده انگاری و تک بعدی بودن شخصیت ها باعث شده تا آن گونه که باید و شاید معمایی در داستان وجود نداشته باشد. رحیم و اطرافیانش همگی به نوعی از صداقت برخوردارند حتی وقتی به مصلحت رایج اجتماع و یا سیستم اداری باید دروغی گفته شود. از روزنامه و گزارشگر تلویزیون و کارمند زندان گرفته تا وقتی که نامزد رحیم به مامور استخدام فرمانداری دقیقا همان حرف هایی که زن گم کننده کیف به خواهر رحیم گفته را تکرار می کند. انگار نه انگار که فقط با نشان دادن برگ هویت شناسنامه به راحتی فاش خواهد شد که او مجرد است و همسر معتادی که نباید راز سکه ها را بداند برای او وجود خارجی ندارد. و بعد همین رحیم ساده لوح در مراسم گلریزان چنان دیالوگ سنگین و تاثیرگذاری از خودش بیان می کند که همه را مجاب به بخشش مالی می سازد. این که اول گمان بردم سکه ها لطف خداوند بوده که شامل حالم شده ولی بعد گفتم شاید آزمایش الهی باشد. دیالوگ مفهوم داری که بیانش از زبان این قهرمان الکن چندان که باید باورپذیر نیست.

از نکات قابل توجه فیلم اما نشان دادن تقابل میان رسانه های رسمی دولت و رسانه های آزاد در فضای مجازی است. افراط و تفریطی که در این دو مدیوم ارتباط جمعی وجود دارد که یکی سعی بر خوب جلوه دادن همه چیز و دیگری دچار بدبینی مفرط نسبت به تمام مسائل هست به خوبی در فیلم مورد نقد قرار گرفته است هرچند با رفتارهای گاها غیر منطقی کاراکترها به درستی در داستان تنیده نشده و با منطقی که مد نظر کارگردان بوده داستان را پیش نمی برد. جالبی ماجرا این که اذهان عموم مردمی که نسبت به هر خبر یا اتفاقی توهم توطئه دارند در نهایت بیشتر به رسانه های غیرنظارتی و شایعه پراکن فضای مجازی اعتماد داشته و قضاوت نهایی را بر اساس اخبار منتشر شده از طریق منابع نامعتبر و گاه مجهول الهویه انجام می دهند. اصرار مامور زندان برای ضبط تصویر از فرزند رحیم با موبایل خودش در دقایق پایانی فیلم به جای دعوت از صدا و سیما نشانه و نمایشی درست از این ارجحیت رسانه ای است.

در مجموع، قهرمان فیلمی بود که تا پیش از اکران عمومی و با انتشار خبر پذیرش در جشنواره کن و بردن جایزه بزرگ آن، کورسوی امید سینمای روشنفکری ایران در دوران پسا کرونا به حساب می آمد اما با دیده شدنش آب سردی شد بر سر بسیاری از منتقدان و مخاطبین جدی سینما که با تماشایش مانند پسر رحیم، به لکنت افتادند. بسنده کردن به تعریف از نقش آفرینی خوب تمامی بازیگران مقابل دوربین و دکوپاژ فنی کارگردان، آخرین دیوار دفاعی از این فیلم متوسط در کارنامه اصغر فرهادی است. و اما بازتاب نظرات مثبت برخی منتقدان خارجی ناشناخته در رسانه های ایران و جوسازی صورت گرفته برای تعریف و تمجید از اثری که بیشتر به کلیشه ای از سینمای فرهادی شباهت دارد تا اثری خلاقانه و تامل برانگیز، نقد و نظرنویسی بر فیلم قهرمان را در این زمانه کمی دشوار ساخته است. از طرفی چشم امید سینما دوستان برای بازگرداندن رونق از دست رفته سینماها به علت شیوع بیماری کرونا به این فیلم است و از سویی دیگر قهرمان اصغر فرهادی با همه پوشالی بودنش نماینده سینمای ایران در اسکار و مجامع بین المللی.

در این بین، پرسش مخاطبینی که با تماشای قهرمان در ارزش گذاری خود دچار تردید شده اند را هم نباید از نظر دور داشت و به آن ها حقیقتی را که برآمده از آگاهی و شناخت سینمای ایران است را نگفت. چرا که مخاطبین جدی سینمای ایران شاید قهرمانی که به دلشان نشسته باشد را نیافته باشند ولی هرگز به مانند آدم های قهرمان، نمی توان برایشان به صرف جوایز جشنواره ای قهرمان سازی کرد و ابله فرضشان گرفت.
سیدمجتبی حسینی
فیلمساز

دیدگاهتان را بنویسید