آپارتمان های عهد باستان در قلعه سر یزد

صالح مستوفیان/ در بعدازظهر خاکستری پاییزی جمعه وسط آذر که هوا سردی دلنشینی داشت با جمعی دوستانه به دیدن قلعه "سر یزد" یزد رفتم. در فاصله چند کیلومتر از جاده کنار گذر مهریز و در دشتی واقع در حاشیه روستای…

صالح مستوفیان/ در بعدازظهر خاکستری پاییزی جمعه وسط آذر که هوا سردی دلنشینی داشت با جمعی دوستانه به دیدن قلعه "سر یزد" یزد رفتم. در فاصله چند کیلومتر از جاده کنار گذر مهریز و در دشتی واقع در حاشیه روستای "سر یزد"، قلعه ای تنها و خسته با پرچمی به رنگ سرخ برافراشته بر باروی آن، خستگی تاریخ هزار و پانصد ساله خود را در چُرتی مرغوب به در می کند.

روستای سر یزد در دوره ساسانیان آبادی پر رونقی در مرکز جغرافیای ایران زمین بوده و لاجرم این مرکزیت، رهگذران بسیاری را به خود می دیده است، مهمانانی که البته گاهی به زور شمشیر و سرنیزه از اهالی سر یزد طمع سوغاتی داشتند و داغ این سورهای ناخوانده آنها را وادار ساخت تا قلعه ای مستحکم و محصور در خندق بسازند و به وقت هجوم خصم، جان و مال و ناموسشان را در آن پناه دهند.

قلعه علاوه بر دیوارهای بلند و دربی آهنین، مملو از دالان های طولانی با اتاقک هایی فراوان در ۳ طبقه است که قادر بوده چند ماه، هزاران نفر را در خود پناه دهد و از آب قنات جاری در زیر پایش و سیلوهای انباشته از گندم و آردش آنها را تا رهایی از یورش مهاجمان در امان نگه دارد. گفته می شود این قلعه یکی از قدیمی ترین بانک امانات جهان بوده که مردمان سر یزد هرکدام اتاقی به نام خود در قلعه داشته اند و اموال قیمتی یا غله خود را در آن به امانت می گذاشتند. فرآیندی که تا چند دهه پیش نیز در این قلعه پابرجا بوده است.

پیچیدگی این بنا تا به حدی بود که به دوست معمار و قدیمی ام که در دانشگاه نیز تدریس می کند به شوخی گفتم: " اگر می خواهی دانشجویانت را تنبیه کنی از آنها بخواه به عنوان پروژه درسی، نقشه این قلعه را در اتوکد با دقت یک سانتی متر طراحی کنند!"

مواجه ام با بناهای تاریخی همواره با حس غریبی همراه است. نوعی آدرنالین باستانی به همراه تخیل و کنجکاوی در من فوران می کند. در عالم خیال بر ماشین زمان سوار می شوم و مردمانی را تصور می کنم که هراسان و بقچه ها زیر بغل با کودکانی در دست، به سوی قلعه هجوم می آورند و نگهبانانی که آب قنات را روانه خندق قلعه می کنند و با فریاد از سر یزدی ها می پرسند: "همه روستائیان آمده اند؟ کسی دیگر در روستا نمانده؟" و مردمانِ مضطرب از ترس و فردایی نامعلوم به ضجه و با صدایی لرزان جواب می دهند: "همه آمده ایم، دروازه را ببندید!" و این آغاز هفته ها زندگی آپارتمانی عهد باستان در اتاقک هایی نمور و کوچک است به ضیافت "یا مرگ یا زندگی اما دسته جمعی!"

برای ورود به یکی از اتاقک های قلعه، مجبور می شوم چهار زانو شوم. بر روی دیوارهای کاه گلی قلعه اگر دست بکشی، می توانی ضربان نبض تاریخ را حس کنی. انگار رد نگاه ها و هُرم نفس های آغشته به بیم و امید آدمی در تار و پود خشت های قلعه نهفته است. چه مادرانی که در این اتاقک ها بار شیشه خود را به سنگ دنیا زده اند و پستان آغشته به ترس و عجز انسان را در دهان نوزاد خود گذاشته اند و چه دخترکانی که در دالان های طویل و تاریک قلعه، دلگرم به نگاهی، رویای عشق بافته اند و خواب شیرین عروسی پس از رهایی را دیده اند.

این قلعه لمیده در حاشیه روستا داستانهایی هزار و یک ساله از رنج و تنهایی انسان دارد. موجودی که همه چیز را به تنهایی می خواهد اما قادر نیست به تنهایی در امنیت باشد. می تواند شادمانی، کامجویی و لذت را به تنهایی تجربه کند اما به گاه ترس محتاج جمع است. و این روایتی است که این قلعه از سرگذشت آدمیان در سینه دارد. و فکر می کنم اگر انسان از "خشم طبیعت یا هجوم بیگانه" ترسی به دل نداشت هیچگاه منیت و خودخواهی اش نمی گذاشت اجتماع انسانی را شکل دهد.

قلعه تاریخی "سر یزد" روایتگر تلاش مردمانی است که مرگ یا زندگی را با هم می خواستند. اگر به دنبال حس زندگی در پستوهای تاریخ با چاشنی یک فنجان چای آتشی هستید راهی روستای سر یزد شوید و به این قلعه زیبا سری بزنید. ضمنا گوشی موبایلتان را هم حسابی شارژ کنید چرا که سوژه برای اینستاگرام در این قلعه بسیار است.

دیدگاهتان را بنویسید