حفظ میراث فرهنگی در روزگار پراید ۹۰ میلیونی!!

بیایید با هم یکبار هم شده صادق باشیم و مطمئن باشید اینجا جز من و شما غریبه ای نیست! چه کسی در بافت تاریخی یا هر نقطه شهر وجود دارد که اگر به او بگویی قرار است بلوار یا خیابانی…

بیایید با هم یکبار هم شده صادق باشیم و مطمئن باشید اینجا جز من و شما غریبه ای نیست! چه کسی در بافت تاریخی یا هر نقطه شهر وجود دارد که اگر به او بگویی قرار است بلوار یا خیابانی از کنار ملک تو عبور کند که رفت و آمد به خانه ات را آسان‌ می سازد و میلیون ها تومن بر ملکت می افزاید، اگر هم در ظاهر شعار حفظ میراث فرهنگی یا محیط زیست بدهد در دلش قند آب نشود؟ شاید اعتراضی هم به زبان براند اما قلبا از این واقعه چرتکه ها نمی اندازد؟ تا حالا کی مشاهده کرده ایم که جماعت انبوهی از ساکنین شهر با تجمع مقابل نهادی مسئول و بصورت فراگیر نسبت به خیابان کشی و بلوارسازی در یزد معترض باشند؟
وقتی عیار شهرداران توسط عامه مردم با متر و میزان خیابان کشی و زیرگذر و بلوار سازی سنجیده می شود، چرا باید شهرداری که مجوز هم گرفته، میراث فرهنگی و حفظ باغات و فضای سبز شهرش را بر خیابان کشی ارجح بداند و مخالف تمنا و خواسته قلبی مردم عمل کند؟ چه دستاوردی جز تحقیر عمومی و شنیدن اینکه “این شهردار چه کرد؟ خدا پدر قبلی را بیامرزد که لااقل چند خیابان کشید و پل و زیرگذر ساخت!” دارد؟ و جالب تر اینکه مدیریت کلان تر هم قدرش را نداند و دنباله روی حرف مردم باشد و بعد از اتمام دوره شهرداری اش، کسی خواهان مدیریتش نباشد!
وقتی حفاظت از میراث فرهنگی و حفظ باغات شهر تنها واژه هایی زیبا برای سخنرانی یا بحث های خانوادگی باشد و در واقع همه سر و دست بشکنند برای فراخ تر شدن کوچه ها و رسیدن بلوار و خیابان به مجاورت ملک و پر کردن کیسه ثروت، چگونه می توان از مدیران انتظار دیگری داشت؟ متاسفانه باور به این مقولات در لایه های مختلف جامعه نهادینه نشده و علیرغم حساسیت رسانه ها و برخی چهره ها در سالهای اخیر، فرهنگسازی برای آن در عامه جامعه صورت نگرفته است.
البته نمی توان یکطرفه به قاضی رفت و از سوی دیگر ماجرا که اتفاقا در باورمند کردن ارزش بافت تاریخی و میراث فرهنگی نقش بسزایی دارد، سخنی نگفت. با وجود اینکه بافت تاریخی یزد جهانی شده و زیر نظر یونسکو قرار گرفته و حتی کودکان شهر هم بارها اهمیت آن را شنیده اند، اما هنوز ده ها ساختمان و خانه تاریخی در مهمترین بافت تاریخی ایران وجود دارد که جز خرابه ای برای لانه کردن موش ها و گربه ها از آنها بهره ای برده نمی شود و تنها دیوارهای بیرونی شان کاهگل مال شده و اندرونی ویران و بلااستفاده ای دارند.‌ در چنین شرایطی چرا نباید مالکان و همسایه های مجاور چنین ساختمانی آرزوی خیابان کشی و عبور بلوار از کنار ملک خود نداشته باشند تا بتوانند بر ارزشش بیفزایند یا از شر خرابه بودن آن رها شوند؟ وقتی هیچ برنامه و بودجه ای برای بازسازی این خانه ها و تبدیل آنها به مکان هایی ارزش آفرین و درآمدزا وجود ندارد یا مالکان این ساختمان ها به سمت بهینه سازی ملک خود با راه اندازی بوم‌گردی یا…هدایت نمی شنود چگونه انتظار داریم ارزش واقعی و معنوی میراث فرهنگی در یزد نهادینه شود؟
آری برادر، آری خواهر! در دهه های گذشته چقدر رسانه ها و فعالان فضای ‌مجازی نسبت به تخریب میراث فرهنگی در یزد و سایر بلاد، داد سخن بر زبان راندند و جز تخریب گسترده تر هیچ حاصلی نیافتند؟ چند روزی تخریب منطقه ای تاریخی نقل محافل و سیبل انتقادها بوده و بعد به دست فراموشی سپرده‌ شده و تنها کسانی‌که جیب ها از این وقایع پرپول کرده اند به ریش رسانه ها و معترضین خندیده اند!
حفظ بافت تاریخی و فضای سبز و باغات قدیمی، فرآیندی چند وجهی است که تنها یک سر آن نظارت رسانه ای است. تا زمانی که قوانین در این خصوص بسیار ناتوانند و نهادهای نظارتی هم به تبع آن قدرت محدودی دارند و در مقابل، برنامه هایی فراگیر برای اقتصادی کردن مجموعه های تاریخی با حمایت های مالی دولتی و بخش خصوصی وجود ندارد و بودجه سازمان میراث فرهنگی بیشتر به جوک‌ می ماند تا بودجه، چه انتظاری از مدیران یا مردم می توان داشت که دلی تپنده برای میراث فرهنگی خود داشته باشند. اصلا در روزگار ‌پراید ۹۰ میلیونی و سکه ۷ میلیونی سخن گفتن از اهمیت بناهای تاریخی یا محیط زیست چه گوش شنوایی دارد؟
کوتاه سخن اینکه چرا هنوز عادت نکرده ایم برای هر طرح عمرانی پیوست فرهنگی و رسانه ای تعریف کنیم؟ به فرض که مدافعان تخریب چند ساختمان در بافت تاریخی شاهدیه درست می گویند که نیاز است با ایجاد خدماتی همچون دسترسی آسان و عبور و مرور راحت، مردم را در بافت تاریخی نگه داریم تا حفظ شود، نمی شد این ضرورت را با چند نشست خبری پیش از اجرای طرح اعلام کنیم و افکار عمومی و دلسوزان میراث فرهنگی را قانع سازیم؟ حتما باید سبویی شکته شود و آبی ریخته تا اینبار به اهمیت اطلاع رسانی به موقع پی ببریم؟

«صالح مستوفیان»

دیدگاهتان را بنویسید