بی قراری
عروس فصل ها مثل همیشه بی خبر می آید و شهریور بی آنکه بخواهد خود را در آغوش پاییز می بیند. تب های ظهر و لرزه های شب از علائم ابتلای پاییز است. یورش بی امان خزان هر روز پر رنگ تر از دیروز بر تابستان می نشیند و او را آماده رفتن می کند.
پاییز برای آمدن زیر لفظی می خواهد، این مرام هر ساله خزان است که قبل از رسیدن، عطش خواستن را با لشکر بی تاب و عریانش بر دلها می نشاند، عطر مست کننده محبوب سردسته این حمله می شود و داوودی ها قبل از نرگس ها تخم خواستن را در وجود طبیعت می کارند.
دل خسته از روزگار وقتی بازهم غافلگیر پاییز میشوی در دل به حافظه ات لعنت میفرستی که کی و چگونه محبوب به گُل نشست، داوودی غنچه کرد و تو باز آنرا نفهمیدی!
بوی آشنا در دنیای غریب آدم ها معجزه می کند و بهانه می شود تا باز هم در اوج ناامیدی به انتظار پاییز دلبرانه بنشینی…
ای زرد میان انبوه سیاهی ها، تو امید میشوی در دل شب های دراز، اولین تپش میشوی بعد از سکته یک بیمار یا سکوت می شوی بعد از دنیایی فریاد یا پایان یک عمر انتظار.
من نشانه هایت را تا رسیدن دنبال می کنم تا بار دیگر تو را در ناباورانه ترین شکل ممکن پیدا کنم.
انارها به فریب آمدنت خندیدن، ترک خوردن و پایان پاییز را بخشیدن، داوودی ها برای شکفتن بی تابند، شب ها سیاه تر و پرستوها آماده سفر می شوند، حتی عطسه های ممتد پاییزی نیز آمدند، همه چیز برای آغاز آماده است و این یعنی پاییز نزدیک است..